دل قوی دار.

ساخت وبلاگ

به چای سبزم به لیمو و زنجبیل اضافه میکنمو میزارم که دم بکشند.

اضطراب دارم, دلم قرار ندارد و تویش دوباره یکجوری آشوب است, من نشستم وسط تمام وسایل به هم ریخته اتاقم, وسط کیسه های زباله ای که از وسایل اضافه پُر شده و وسط لوازم التحریری که برای بچه های افغان شهرستان جمع کردم و با خودم فکر میکنم مگه بار اوله که قلب من از اضطراب تو سینه میکوبه که من همیشه مشکلات رو بزرگتر از اونی میبینم که هست و وسواس ذهنی که مثل مار روی قلب و ذهنم چنبره میزنه.

فکر میکنم که دیگه باید یاد گرفته باشم که بیست و هشت سال سن کمی نیست که تو همه این سالها بارها گریستم, خندیدم, زمین خوردم, بلند شدم و خدارو شکر حالا دستی هست که خاک لباسم رابتکاند, اشکهایم را پاک کند, حالا به لطف خدا شانه های محکم و امنی هست که به آنها تکیه دهم. 

مَردی که دلم از حضورش قرص است, مهربان و نوازشگر و مسئولیت پذیر است.

حالا من, خودِ من, یاد گرفتم کمتر آشفتگی ام را نشان بدهم, صبورتر باشم.

حالا هم میخواهم دمنوشم را بنوشم اتاقم را مرتب کنم, خودم را به قرار با یکی از دوستانم برسانم, دَه صفحه مطالعه تخصصی داشته باشم, کتاب کلیدر را به صفحه سیصد برسانم, گلدانها را آب بدهم,طرحی انتخاب کنم و باور کنم که زندگی با همین پستی ها و بلندیهاش زیباست.

توکل بر خدای بزرگ.

یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 17:07