همین

ساخت وبلاگ

یک ساعتی میشود که دارم تلاش میکنم بنویسم و نمیشود

نه که نشود یک چیزهایی هم نوشتم ولی خب متناقض و گسسته

فقط اینکه دلم برای اینجا و نوشتن بی وقفه تنگ شده است.

نوشتن بی وقفه اصلا چه شکلی بود؟

چطور جرات میکردم هر چه در ذهنم بود رو بنویسم و امروز چرا این جرات از من گرفته شده؟

دلتنگم...زیاد...زیاد...زیاد

و خلاصه داستانهای سمفونی مردگان، برادران کارامازوف و مرشد و مارگاریا را به اینجا بدهکارم.

یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 74 تاريخ : جمعه 2 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:51