شب طفلکی من...

ساخت وبلاگ

اومدم بنویسم من امروز طفلکی ترین دختر تهران بودم وقتی ساعت 9 شب بعد از کلاس با کوله سنگین بر پشت و مقوا بر دست از پیرمرد همیشگی جوراب خریدم.

وقت فرو کردن جورابها تو کوله گفت بابا جان با این وضعیت تو پنجاه سالگی برات دست و کمر نمیمونه.

دیگه نگفتم من تو نصف این سن هم اکثر اوقات درد کتف و کمر امونم رو میبره.

...

شام درست کردن, لباس اتو کردن, دوش گرفتن, اتاقم رو مرتب کردن, کتاب خواندن, درس و هزار کار ریز و درشت دیگر رو به این شب تنهای تبدار سرماخورده اضافه کنید.

یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : طفلکی, نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 151 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 15:46