زیادی پراکندس میدونم.

ساخت وبلاگ

گاهی اوقات پُرم از نوشتن ولی هرکاری میکنم هیچ زمانی برای نوشتن پیدا نمیکنم یا اونقدر خسته ام که به محض وارد شدن به پنل مدیریتی خوابم میبره. الان دلم نوشتن میخواد ولی حرفی نیست جز روزمرگی.

سه شنبه ی تعطیل وسط هفته عجیب به جونم مزه کرد, صبح قهوه رو همزمان با تورق کتاب چهار اثر از فلورانس مزه مزه کردم

راستی گفته بودم تورق این کتاب رو لای به لای کارام قرار دادم؟ میخوام هرجوری شده به مثبت فکر کردن عادت کنم انقد تا برام بشه مثل یه عمل غیر ارادی ولی حیاتی...مثل نفس کشیدن.

روز خوبی بود روزی که من بتونم سه تا مانتو اتو کنم اتاقمو مرتب کنم 300 صفحه از کتاب جدیدی که شروع کردمو بخونم طراحی تمرین کنم به بابا کمک کنم موضوع پایان نامه پیدا کنه و براش مقاله سرچ کنم ,کیفم رو بدوزم و وسایل باشگاه فردا رو بزارم دم دست و با مامان یک فیلم بی مزه ببینیم قطعا روز خوبیه.

حالا؟حالا موهام رو گیس کردم به دستهام وازلین زدم, دستام بوی روغن ماشین میده لابد بابا بعد از تعمیر ماشین دستای مهربونشو با وازلین من چرب کرده .

دراز کشیدم روی تخت و به کارهای پیشِ رو فکر میکنم

ثبت نام کلاس نقاشی برای ترم بهار

کمک به بابا برای نوشتن پایان نامه

همراهی خواهرم برای خرید سیسمونی

تکمیل پروژه ی شرکت

خریدن قلک

و...

مامان میگه چقد هوا گرمه,  با وجود اینکه تمام شوفاژها خاموشند و پنجره ها باز ,

نمیگم مامان گرم نیست نمیگم احتمالا شما در شرف یائسه شدنی نباید بگم, فقط بلند میشم پنجره اتاقم رو بیشتر باز میکنم.

راستی یادم باشه سرچ کردن در مورد راههای جلوگیری از افسردگی یائسگی  رو هم تو برنامه هام قرار بدم.

آیه الکرسی میخونم فوت میکنم سمت آسمون مشهد ,میرسه به تو عزیزِ راهِ دورم, آلارم گوشیم رو تنظیم میکنم برای ساعت پنج و نیم , تسبیح ام البنینم رو تودستام فشار میدمو و انقد صلوات میفرستم تا چشمام گرم شه به عادتِ هر شب.

...

دلم مثل قهوه ی توی نقاشیم گرمه.



 پ ن موقت : عکس کیک و کادوی تولد خاصم رو گذاشتم اینجا دوست داشتید ببینید.

یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 96 تاريخ : جمعه 22 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:26