تجربه اول

ساخت وبلاگ

قلبم تو سینه میکوبه

تا یک ربع دیگه " تو عزیزم" تو اتاق کنفرانس شرکت ما نشستی، البته خداروشکر جلسه با من نیست وگرنه حسابی جلوت وا میدادمو میگفتم کلا پروژه مال شما اصلا سودش مال شما زیانش مال ما، ولی فکر نکنم خانم و آقای فلانی که با شما جلسه دارند به اندازه ی من جلوت کم بیارن، شاید هم کم بیارن همه چیز به چشمای تو بستگی داره مگه میشه جلوی چشمای قشنگت کم نیاورد؟
وای چرا انقد رنگ من زرده؟ شط رژگونه رو میکشم رو گونه هام، پیام دادی  اسم خیابون رو پرسیدی؟؟ یعنی داری میرسی؟ یه موقع نیای تو اتاق من چرا این میز انقد به هم ریخته اس، جای کرم مرطوب کننده رو کیسه آخه؟
 خب فقط باید بیام سلامعلیک کنم، خوش آمد بگم و شما و همکارام رو بهم معرفی کنمو برم و هیچ کار غیرعاقلانه ای نکنم مثلا یهو نپرم ماچت کنم و البته حواسم باشه دستام نلرزه.
خوش آمدی جان شیرینم، خوش آمدی.
...
بعدا نوشت : که بعد مدیر من عاشق تو بشود بیاید خنده خنده به دخترها بگوید  بچه ها کیس خوبی بودها. 

یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 93 تاريخ : جمعه 22 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:26