این متن باید ثبت موقت میشد.

ساخت وبلاگ

صبحِ زوده

خودمو مچاله کردمو هی بیشتر میچسبونم به شوفاژِ کنار تخت

گرماش از لابلای بافتِ نرمِ پتو عجیب دلچسبه

باید پا شم حاضر شیم تا خواهرم که اومد بریم خرید برای عروسی برادرم

ولی...

ولی من غمگینم اون هم برای یک موضوع ساده و پیش پا افتاده

موضوعی که تو این دنیا و هیاهوش هیچی نیست

راستی گفتم دنیا و هیاهوش؟؟؟چرا دنیا انقد بزرگه ,اصلا من کِی فهمیدم دنیا انقد بزرگه؟؟تو بیست و یکی دو سالگی فکر میکردم دنیا لابد فقط اتاق من و خیابون انقلاب و چندتا پس کوچه هاشه

کی ملتفت شدم بزرگی دنیا رو؟؟کی غرق شدم توش؟؟؟؟

چرا من یاد نمیگیرم غمم رو مدیریت کنم درحالیکه غمِ همه رو بی اغراق همه ی اطرافیان رو مدیریت میکنم.

نمیدونم چرا ولی به طرز عجیبی حالِ همه تو خونه ی ما به حالِ من ربط داره

خب این قضیه رو سخت کرده نباید غصه بخوری باید پاشی تختت رو جمع کنی کتری رو آب کنی و بزاری رو شعله.

خوشبخت نیستی؟؟؟؟انقد که خدا بهت این فرصت رو داده کتری رو آب کنی بزاری رو شعله, تو این زمستان و کنار پرمهرترین خانواده؟؟

شکرگزاری یادت رفته؟قول نداده بودی که تو غصه و دلتنگی هم شکرگزار باشی؟شکرِ این غم رو به جا آوردی؟که خدایا سپاس که با این غم یادِ داشته هام میفتم یادِ تو

مریم جان

عزیزِدلم

دخترکِ روزهای پر از دوندگی و شبهای شعر

دلِ خیلیا به دلت بنده,دلِ یه خانواده, دلِ اویی که دوستش داری

میشود لطفا بخندی؟؟؟


یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 17:36