#مسخ

ساخت وبلاگ

مسخ اثر فرانتس کافکا نویسنده آلمانی زبان به زندگی گِرِه گوآر که شاگرد بازرگانی است و همه تلاشش را میکند که خانواده اش در آسایش و رفاه نسبی زندگی کنند و خواهر هفده ساله اش گَرِت را به مدرسه موسیقی بفرستد میپردازد و داستان از جای شروع میشود که گِرِه گوآر از خواب بیدار میشود تا خود را برای سفر کاری جدید به قطار برساند که متوجه میشود که جای دست و پا صورت انسانی شاخک و دست و پاهای نازک و شکم سفت و بال دارد.

نویسنده هرگز اشاره نمیکند که گِرِه گوآر به چه حشره­ای تبدیل شده است ولی از توصیفات آن برمی آید که به یک سوسک تقریبا بزرگ تبدیل شده است و این خط کلی داستان است.

سایر جزییات به واکنشهای پدر و مادر و خواهرش میپردازد و سختیهایی که متحمل میشوند و ترسهایی که تجربه میکنند و دقت و وسواسی که گرت برای نگهداری از برادرش به خرج میدهد و اتاقش را تمیز میکند و سعی میکند زباله هایی را به عنوان غذا در اختیارش قرار دهد که به دهانش مزه کند ولی کم کم او هم خسته میشود و آن موجودی که زمانی برادرشان بوده به فراموشی سپرده میشود و اتاقش به انباری تبدیل شده و هر زباله ای آذوقه اش...

در نهایت هم وقتی خانواده میپذیرد که این موجود برادرشان نیست و تصمیم میگیرند که او را رها کنند گِرِه گوآر در حالیکه لب پنجره اتاقش نشسته و چشم به منظره بیرون دارد میمیرد.

داستان با رفتن گرت و پدر و مادرش به شهربازی فردای مرگ گِرِه گوآر درحالیکه پدر و مادر تازه زیبایی دختر به چشمشان آمده و  فکر میکنند کم کم باید برایش همسر مناسبی دست و پا کنند پایان میپذیرد.

...

به نظر می آید که هدف نویسنده چیزی بیش از تبدیل انسان به حشره صرف داشتن چنین ایده ای برای خط داستانش بوده شاید میخواسته به تناسخ اشاره کند یا هر چیز دیگری من متوجه آن نشدم و کتاب را صرف مشهور بودنش خواندم...

 

یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 17 آذر 1399 ساعت: 4:51