این صبح های جمعه.

ساخت وبلاگ
آهنگ لری از رادیو آوا پخش میشه
من بساطمو پخش کردم تو اتاق برادرمو با یه فنجون قهوه ترک نشستم پای طراحی یه سیب.
مامان با یه ظرف میوه میاد تو اتاق, تنهاییم, پدر و برادرم سرِکارند, ناراحتم که باید روز جمعه برند سرکار ولی به قول مامان جونشون سلامت, شکر که منبع درآمدی دارند.
مامان میگه موهام خیلی بلند شده اذیتم میکنه, بلند میشم برس میارم موهای بلند و پرپشتش رو شونه میکنمو میبافم,برس رو که آروم روی موهاش میکشم فکر میکنم قطعا پدرم حق داشته که هیچوقت به مادرم اجازه نداد موهاش رو کوتاه کنه.
میگه من میرم سوپ بار بزارم بعدش بریم خرید؟؟؟؟
بعدش میریم خرید, خریدِ انار و نارنگی و خرمالو,
کشمش و گردو...میدونم برای من میخره,برای وقتایی که سرِکارمو باید اضافه کار بمونمو هوس چایی میکنم, برای منی که چاییم رو با قند و شیرینی و شکلات نمیخورم. برای منی که عاشق ترکیب کشمشو و گردو.
وقتی میرسیم خونه میشینم پای بساط دوست داشتنیمو فکر میکنم به آقای..., هم محله ایه هروقت میرفتیم مغازش پسر بیست و یکی دو سالش هم اونجا بود و داشت با نامزد کم سن و سالش که شهرستان بود صحبت میکرد.
امروز گفت ازدواج کرده, ازدواج کردند نه, ازدواج کرده با دختر سی پنج ساله ی آقای فلانی.
آقای فلانی رو میشناختیم کم اسم و رسم ندارند انقد که بشه نامزدی چند سالتو بهم بزنی و الان از دختر آقای فلانی یه بچه داشته باشی.
داشتم فکر میکردم کاش عاقبت بخیر بشن همشون که مامان برای ناهار صدام کرد.
وقتی گفتم الان میام رادیو هنوز داشت میخوند:
من با رخِ چون خزان زردم بی تو
تو با رخ چون بهار چونی بی من؟

یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 113 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:18