که باید نوشته میشد برای روزهایی که مسیر رو گم میکنم خدایی نکرده...

ساخت وبلاگ

چند تا کلیدواژه ­اند، " شکرگزاری"، "آهستگی"، " در زمان حال زندگی کردن" و " با توجه به شرایط محیطی"

تازگیها به این کلیدواژه ­ها رسیده ­ام، دختری مثل من که بیشتر از ده ساعت از زمان شبانه روزش رو در محیط خارج از خونه به سر میبره،که وقت رسیدن به خونه دیگه خیلی انرژی و توانی هم برای انجام فعالیتهای مفید براش نمونده، یاد میگیره که از همین چندتا واژه استفاده کنه، که به همین چند تا واژه دل ببنده، که این چند تا واژه رو گنج تازه کشف شده خودش بدونه.

که البته هست، گنج هم هست، همین من چقدر از کاری به کار دیگه پریدم، چقدر وقت انجام هر کاری دلم پیش کار دیگه­ای کشیده شده؟؟؟ که وقت کار اداره، دلم آشپزی خواسته، وقت آشپزی، آبرنگ و وقت آبرنگ، مدادرنگی؟؟؟؟ که چقدر همه رو با هم خواستم و چقدر از تُک زدن خسته شدم، آسیب دیدم، ذهنم آشفته شده و برنامه هام به هم ریخته؟؟؟

حالا اما یاد گرفتم که آروم باشم، یاد گرفتم که شرایط محیطی زندگیم رو بپذیرم، که اگر شاغل بودن رو انتخاب کردم هزینه اش رو بپردازم، مگه نه اینکه ما باید هزینه هر تصمیمی که تو زندگیمون میگیرم، هر قدمی که برمیداریم رو بپردازیم؟

که یاد گرفتم دلم رو بزارم پیش کاری که دارم انجام میدم، که اگه دارم آشپزی میکنم، دل بدم به عطر برنجی که داره روی گاز قُل میخوره، به دستام که سالاد شیرازی درست میکنن و به نارنجی زعفرونی که داره دم میکشه، که با تک تک لحظاتی که توش هستم کیف کنم بی که دلم بخواد به کار دیگه ای فکر کنم، کاری که احتمالا وقت انجام دادنش دلم جای دیگه است، کار بعدی میتونه به فردا یا فرداترش موکول بشه ولی من ترجیح میدم که کار بعدی با تاخیر و با کیفیت بالاتری همراه با غرق شدن، شکرگزاری، در اون لحظه زندگی کردن و آهستگیانجام بشه، من یاد گرفتم که به عنوان یک زن شاغل، یک همسر، یک خاله و یک دختر خانواده، خیلی هم عقب نیستم، با توجه به شرایط محیطیم خیلی هم عقب نیستم حالا تو بگو برای کتاب خواندن بیشتر از یک ربع در روز زمان پیدا نکنم.

که اصلا دست بردارم از اینکه فکر میکنم عقب هستم که اصلا مگه مسابقه اس، طرف مقابل این مسابقه کیه؟ من قراره از کی ببرم؟ به کی میبازم؟ کی جز خودم؟ که من چی میخوام، کدوم زندگی رو میخوام؟ انتخابم کدوم مسیره؟ چه هزینه ای رو حاضرم بپردازمو از ته دل راضی باشم؟

دچار کمالگرایی منفی شدم؟کاری قراره بخاطر این نوع نگرش عقب بیفته؟ ابداً، هنوز هم تمام زندگیم طبق برنامه پیش میره، هنوز هم دفتر یادداشتم پر از نُت و خلاصه مقاله و جملات وبلاگ دوستان و جدول عادتها و اهداف هفتگی و ماهانه و سالانه است. برنامه صبحها هنوز هم برقراره هنوز هم هر روز صبح سر ساعت مشخصی بیدار میشم قهوه دم میکنم و از تمام صبحم آرومتر و با کیفیت تر استفاده میکنم، کیف میکنمو یاد میگیرم که از تک تک لحظات توش لذت ببرم.

که نزارم روزام از دستم برن و سی سال بعد تنها چیزی که یادم میاد روزهای شلوغ پر از بدو بدویی بوده باشه که یکسری کار رو هولهولکی انجام میدادم تازه اگر همین هم یادم بیاد.

که هرچند دیر ولی یواش یواش دارم زندگی کردن رو یاد میگیرم.

 


یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 114 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 2:24