عطر یک مشت کوچک برنج دودی که امشب توی غذا ریختم تمام خونه رو برداشته، اصلا همین هم شد که دلم یکهو نوشتن خواست. دیشب خونه رو حسابی تمیز کردم،وسایل روی میزم رو مرتب کردم تا صبح زود بیدار شم و قبل از کار تصویرسازی کنم، ولی خواب موندم نه اونقدر که نرسم به دل راحت قهوه بنوشم، تخت رو مرتب نکنم،, ...ادامه مطلب
صبح ها را برای کنار کشیدن پرده ها دوست دارم، برای نور کج آفتاب که خودش را پهن میکند روی دیوار و گلها و فرشها،برای عطر قهوه و مزه مزه کردن طعم خوش گسش لابلای سر و صدای گنجشکها، راستی یادم باشد که پشت پ, ...ادامه مطلب
امروز روز خوب آرومی داشتم، باوجودیکه شب قبلش دیر خوابیدم و صبحش هم نتونستم خودم رو قانع کنم که کمی دیرتر از خواب بیدار شم که حالا که قراره از خونه کار کنم ساعتها و مقررات تا حدی دست خودمه ولی باز استر, ...ادامه مطلب
بین من و تو, تو همیشه ادعای عاشقیت میشد یادته؟ من همیشه دست به سینه و مغرور وایمیستادم یه گوشه تا تو برای به دست آوردن دلم خودت رو به آب و آتیش بزنی... تمام امروز که ازم بیشتر از هزار کیلومتر دور بودی به خودم پیچیدم...با بغض...با درد...با دلتنگی... هنوزم فکر میکنی که تو عاشقتری؟, ...ادامه مطلب
باید از اینروزها بنویسم از شادیهای کوچک زندگی لابه لای همه بدیهاش، افزایش ناگهانی قیمت همه چی، دلهره مدام بیماری کرونا که ذهنت رو دائم سمت عزیزانت میکشونه، از خونه ای که هنوز نداریمو تاریخ نامشخص عروس, ...ادامه مطلب
ساعت از هفت گذشته بود که رسیدم خونه, دقیقش رو بخوام بگم هفت و پنج دقیقه بود, من بعد ازکار, سفارش نقاشی همکارم رو برده بودم برای قاب و وقتی رسیدم ساعت هفت و پنج دقیقه بود و خونه بوی عدس پلو میداد, ماما, ...ادامه مطلب
کمی برگ خشک آویشن که سوغات همسرم است و یک تکه زنجبیل که خودم از عطاری خریدم رو توی چایم میریزمو پشت میزم میشینم، سر ناهار، توی کافه که کنار پنجره نشسته بودم چندتایی برف تو آسمون دیدم و همینه که باز سر, ...ادامه مطلب
چند تا کلیدواژه اند، " شکرگزاری"، "آهستگی"، " در زمان حال زندگی کردن" و " با توجه به شرایط محیطی" تازگیها به این کلیدواژه ها رسیده ام، دختری مثل من که بیشتر از ده ساعت از زمان شبانه روزش رو در , ...ادامه مطلب
یک شب بی نظیر رو گذروندم اگر از دیشب که همسرم و خانواده اش خیلی ناگهانی تولدم رو مبارک کردند, شام مفصلی تدارک دیده بودند و با کیک و شمع و فشفشه غافلگیرم کردند بگذریم امشب شب آرام فوق العاده ای رو گذروندم شبی که یک تئاتر خوب دیدیم, از ته دل خندیدیم, بعدتر قهوه سفارش دادیم و نرم نرمک خیابان ولیعصر رو قدم زدیم درحالیکه صدای ساز آکاردئون پسرک دوره گرد پس زمینه ع, ...ادامه مطلب
صدای اذان بوی نون تازه عطر اقاقیا خنکی غروب نگاه کردن به پنجره های روشن خونه ها من نشستم پشت در و نگاه میکنم , کیسه خریدهام کنارمه, باقالی و کلم بروکلی و یه بسته تمرهندی که نصفش رو همینجا پشت در خوردم نمیدونم شاید فرصت و مجال خوبیه برای نوشتن برای بالا و پایین کردن که ببینم چند چندم, که از اول سال جدید چندتا از خودم عقب افتادم؟ راستش کمتر کتاب خوندم و کمتر, ...ادامه مطلب
قهوه جوش رو روی اجاق میزارم و تا قهوه دم ببره به کارام رسیدگی میکنم به گلدونا آب میدم, تختم رو مرتب میکنمو به دستم مرطوب کننده میزنم. بوی قهوه که تو خونه میپیچه یعنی باید بهش سر بزنم, قبل از رفتن پای اجاق بساط نقاشیم رو آماده میکنم. حالا هم نورِ کم جون صبح زمستونی پخش شده روی روفرشی و بساط نقاشیِ من, روی جعبه آبرنگم روی طرحی که دارم میکشم و روی قلموها. من قهوه رو توی ماگ گُلگُلی ریختمو مزه مزه اش میکنم, یادمه پودر قهوه ام وسط یه تعطیلی چند روزه تموم شد و با هم کلی گشتیم تا بتونیم قهوه بخریم آخر هم نمیدونم از کجای تهران, از کدوم محله قهوه خریدیم. حالا هم هروقت قهوه مینوشم, هر صبحی که عطرش تو فضای خونه میپیچه و من با لباس محل کار و کتاب سعدی منتظر دَم کشیدن قهوه ام هستم به اون شب فکر میکنم, به شادیِ عمیقی که از پیدا کردن اون قهوه فروشی پیدا کردم که از مغازه دل نمیکندم که با هیجان به نامزدم گفتم وای اینجا رو ببین باورت میشه اینجا ویتمو هم داره و وقتی صورت مهربون پر از سوااش رو دیدم که بچه تو میدونی ویتمو چیه با خنده گفتم یه چیزیه که عروسمون وقتی بچه بوده میخورده. راستش نمیددنم چرا اینهارو مینویسم دلتنگم راهی هم جز نوشتن برای رفع دلتنگی بلد نیستم, بعد که مینویسم میبینم وای دلتنگ تر شدم. بیشتر از دو هفته اس که نامزدم رو ندیدم, فقط هر شب, هر آخر شب چند دقیقه ای حرف زدیمو باز انتظار تا آ, ...ادامه مطلب
اطرافیانم رو درک نمیکنم, حرف دوست و همکار و دخترخاله ها رو نمیفهمم, حرف که میزنند انگار کن موجوداتی از مریخ. حرف که میزنم با چهره های حیران جوابم میدهند که چه عجیبی. "عجیب", از چند نفر شنیده باشم خوب است؟ ولی تو فکر نمیکنی که عجیبم, تو باور داری که من فوق العاده ام. این را چند بار از تو شنیده باشم خوب است؟ تو مرا درک میکنی تو مرا میفهمی توی دنیایی که من بخاطر افکارم, عقایدم و حتی سادگی هام در رنجم تو باور داری که من و شیوه زندگی ام فوق العاده ایم. , ...ادامه مطلب
چقدر امروز دلم میخواست جای مادرم باشم چقد دلم میخواست زنی باشم که مردش برایش یک دِه را به هم ریخته که درس را رها کرده که عقدش کرده و زده به دل جبهه و جنگ... دوست داشتم دختری باشم که تازه اول دبیرستان است و همسرش در جبهه، و از مدرسه بازگشتنی کسی به او شکلات تعارف کرده که خرمشهر آزاد شد... که برای , ...ادامه مطلب
امروز صبح خیلی مدیریتی آلارم گوشی رو خاموش کردمو سرکار نرفتمدوباره که بیدار شدم ساعت یک ربع به هشت صبح رو نشونم میداد گفتم حالا که سرکار نرفتم برم سنگک بگیرم قبلش کتری رو آب کردمو گذاشتم رو اجاق. وقتی برگشتم آب کتری جوش اومده بود گفتم تا چایی دم ببره املت درست کنم با سنگک تازه میچسبه. هنوز املت رو ا, ...ادامه مطلب
دلم چای سبز میخواد. زیر کتری رو روشن میکنم میام میشینم کنار درِ تراس, درب تراس تماما شیشه اس و این امتیازو داره که یه بالش بزاری پایین مبل کنارش و چشم بدوزی به تهران, تهران بهاری خلوت من, تهران من چقد خلوتت این روزا چسبید چقد بوی گل اقاقیا و صدای گنجشگا پر بود تو هوات, برام مثل پیرزنی با رگای سبز , ...ادامه مطلب