یک روز که دلم گرفته بود

متن مرتبط با «درد و دل كردن به انگليسي» در سایت یک روز که دلم گرفته بود نوشته شده است

و قسم به کلمه

  • نشستم پشت لپ تاپ تا بنویسم، شیوه نگارش من هم که اینطوریه اینطوری که شرح حال میدم مثلا دارم کار میکنم و چای مینوشم و خانه تمیز هست یا نیست. اومدم امروزم رو اینطور شروع کنم که با وجود اینکه صبح بیش از سه ساعت وقت گذاشتم و ظرف شستم و غذا درست کردم و رفت و آمدم خانه حتی ظاهر خانه اونجوری نشد که من یک آخیش از ته دل بگم و بیام بشینم پشت سیستمم. با کمی خشم نشستم که چرا کارهای من تمام نشد چرا اصلا من باید بشینم کار کنم و با دل راحت به خونه داریم نرسم ولی بعد کلمه ها جادو کردند غرق شدم در محتواهایی که تولید میکنم حالا تو بگو که این محتواها خیلی تخصصی و غیر رمانس و غیر ادبی باشند مهم اینه که کلمه هستند و جادو میکنند مثل رنگ مثل نور... حالا دارم سعی میکنم از لحظاتم لذت ببرم از چای وسط کار و هم زدن چلوگوشتی که از صبح برای شب بار گذاشتم حتی وقتی خانه نیاز به جاروی اساسی دارد و نکشیدم.... بدنم از ورزش دیروز درد میکنه و چه خوبه که بدنم به خاطر ورزش درد میکنه چه شاکرم بابت این درد بابت توانایی، انگیزه، پول و وقتی که برای ورزش دارم ... صبح بابت موضوعی از دست همسرم ناراحت و خشمگین شدم نه که خشم شدید در این حد که چرا به من نگفته فلان ماده غذایی رو خریده درحالی که گفته بودم همیشه چک کن و جواب گرفته بودم که همیشه نمیرسم یا یادم نمیمونه که چک کنم نمیدونم واقعا جای ناراحتی داشت یا پی ام اسی که در اون هستم داره شیطنت میکنه بعدتر یادم افتاد که دیشب باید برای خواهرزاده ام کارت پستال درست میکردم ولی خسته بودم و گرسنه ام بود و بدنم درد میکرد و همسر تازه از سر کار برگشته ام چقدر مهربونانه مسئولیت این کار رو قبول کرد و قلبم رقیق شد یادم افتاد چه همیشه پشتیبانه و حواسش هست. امروز دوستی گفت خوشبحالت که به , ...ادامه مطلب

  • فقط امروز...

  • بگذار از بین این همه روزهای عجیب و پر استرسی که میگذرانیم یک امروز، یک امروزِ برفی، برای من باشد، یگذار دفتر یادداشت کارم را کمی دیرتر باز کنم یا اصلا باز نکنم، سهمیه ی قهوه ام از یک فنجان بیشتر باشد سوایشرتم را بپوشم فنجان قهواه ام را دستم بگیرم و زیر برفهای ریز حیاط بنفشمان بنوشم. بگذار صدای حرکت قلمو بر کاغذ بر سکوت خانه طنین اندازد . نقاشی های شاد کودکانه بکشم، بی عجله به شام شب فکر کنم و دستی از سر مهر و نه از سر تکلیف و وسواس بر سر خانه بکشم. صندلی ام را جلوی پنجره بگذارم و چند صفحه ای کتاب خوب " منِ او"  را بخوانم بگذار از بین همه این روزها که روی نوک پا ایستاده ایم و سرمان را به زور بالا گرفته ایم که غرق نشویم یک امروز برای من باشد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از این روزها اگر بخواهم بگویم...

  • سی و سه سالگی خودر ا چگونه میگذارانید؟ بچه که بودم یکی از خانمهای همسایه در سن سی یا سی و سالگی از دنیا رفت کوچیک بودم و دلیل گریه ههای بی وقفه مادرم، غصه خوردن و بیتابیش رو نمیفهمیدم همش میگفتم خب مامان سی سالش بوده میخواستی چقدر عمر کنه مگه؟ و حالا خوذم سی و سه ساله ام و اصلا باور نمیشه که چطور سی و سه ساله شدم چطور روزهای لیسانس و فوق لیسانس و عاشقی و نفرت و بازسازی رو پشت سر گذاشتم حالا یک زن سی و سه ساله ام با برادرم در یک ساختمان زندگی میکنم دختر کوچک چهار ساله اش مرا مامان صدا میکند و ثانیه ای ازم جدا نمیشود همسرم کمتر از یک هفته است که سرباز شده، خانه مان حیاطی زیبا دارد که رنگ دیوارهایش را بنفش کردیم و برایش چراغ و آلاچیق گذاشتیم. خودم سرگرم نقاشی و موسیقی و خط و پروژه هایی که میگیرم و صدالبته مادری هستم، حواسم هست که چند بار دستشویی میروذ، در طول روز آب خورده یانه، جای کیک لقمه های نان و پنیر به خوردش میدهم و تلاشم برای علاقمند کردنش به شیر جواب نداده، هر کاری میکنم تکرار میکند مثل من و همزمان با من پشت میزتحریر مینشید و چیزهایی در کاغذ مینویسد، روی مبل مینشیند و طراحی میکند، صدای ماشین لباسشویی که بلند میشود میگویم دیدی مارال خانم چرخنده زیادی لباس خورده تهوع داره بدو کمکش کنیم، بعد لباسها را در میآوریم و و قلب خانم چرخنده را با گوشی دکتری اسباب بازی اش چک میکنیم. زیر باران میرویم و دعا میکنیم و عصرها اگر من تهران نروم با هم قدم میزنیم برچسب و آدامس و شیر میخریم و شبها خواب که نه رسما بیهوش میشویم. یک چیزهایی هست که هم دوست دارم بنویسمشان و هم نه، دوست دارم برای خودم بماند و نماند، نمیدانم چرا دارم مینوسم برای که مینویسم، قبلترها میگفتم شاید دختری باشد که بخواند , ...ادامه مطلب

  • یک عصر آرام و ساده بهار.

  • عطر یک مشت کوچک برنج دودی که امشب توی غذا ریختم تمام خونه رو برداشته، اصلا همین هم شد که دلم یکهو نوشتن خواست. دیشب خونه رو حسابی تمیز کردم،وسایل روی میزم رو مرتب کردم تا صبح زود بیدار شم و قبل از کار تصویرسازی کنم، ولی خواب موندم نه اونقدر که نرسم به دل راحت قهوه بنوشم، تخت رو مرتب نکنم،, ...ادامه مطلب

  • سلامی دوباره :)

  • از لحظه ای که از خواب بیدار شدم اگر چند دقیقه ای که همراه با نوشیدن قهوه، کتاب خوندم رو نادیده بگیریم فقط و فقط و فقط کار خونه کردم و ابدا فکر نکنید که الان تو یه خونه تمیز و مرتب که برق میزنه نشستم تا از کیف این تمیزی بنویسم، راستش خونه اساسی جارو میخواد سرامیکها باید تمیز شن، یخچال باید مرتب شه و, ...ادامه مطلب

  • خوشحال و خوشبخت ولی خسته خیلی خسته...

  • به ساعت نگاه میکنم تقریبا دو ساعت دیگه دارم تا پایان این ساعت کاری، تا رسیدگی به خونه ای که حالا مشترکه، به گردوهای تازه ای که یار خریده و همونطور توی نایلون گوشه آشپرخونه هستند و من چقدر دلم هوسشون ر, ...ادامه مطلب

  • شنبه ای دیگر...

  • درست صبح شنبه ای است که من تصمیم گرفتم کمتر سخت بگیرمو بیشتر زندگی کنم ، فکر کنم این را حداقل چندباری مطرح کردم ولی برای آدمی که عادت کرده یکسره در حال فعالیت و بدو بدو باشه و تیک زدن و پرکردن جدول خی, ...ادامه مطلب

  • این متن صرفا برای تخلیه ذهن نوشته شده...

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • خوانده شده های 98

  • از کتابهایی که امسال با هم خواندیم: آخرین سخنرانی (رندی پوش)مردی در تبعید ابدی(نادر ابراهیمی)عشق سالهای وبا(گابریل گارسیا مارکز)شوهر آهو خانم (علی محمد افغانی)جنایت و مکافات (داستایفسکی)سال بلوا (عباس, ...ادامه مطلب

  • #روزنامه نویس

  • "روزنامه نویس" دومین کتابی هست که من از "جعفر مدرس صادقی " خوندم، اولین کتاب "خاطرات اردیبهشت " بود، کتابی که یار آنوقتها که همسرم نبود هر شب یک فصلش رو برام میخوند و من از پشت خطوط تلفن غرق تصویرسازی, ...ادامه مطلب

  • چون به هر حال بهار راه خودش را پیدا میکند...

  • صبح ها را برای کنار کشیدن پرده ها دوست دارم، برای نور کج آفتاب که خودش را پهن میکند روی دیوار و گلها و فرشها،برای عطر قهوه و مزه مزه کردن طعم خوش گسش لابلای سر و صدای گنجشکها، راستی یادم باشد که پشت پ, ...ادامه مطلب

  • دکامرون, داستانِ سومِ شبِ چهارم...

  • دوستان عزیز, مشاهده این حقیقت برای شما آسان است که هر عیبی ممکن است زیانهای بزرگی برای دارنده آن و حتی اغلب برای دیگران به بار آورد. به هر تقدیر, در میان عیبهای ما آدمیان, به عقیده من, خشم و غضب بیش ا, ...ادامه مطلب

  • به وقت روز نمیدونم چندم یک قرنطینه نصفه و نیمه...

  • امروز روز خوب آرومی داشتم، باوجودیکه شب قبلش دیر خوابیدم و صبحش هم نتونستم خودم رو قانع کنم که کمی دیرتر از خواب بیدار شم که حالا که قراره از خونه کار کنم ساعتها و مقررات تا حدی دست خودمه ولی باز استر, ...ادامه مطلب

  • لابلای کار و دلتنگی و دوندگی و سروصدای همکاران...

  • راستش دوست داشتم دیشب بنویسم، دیشب که بساط مدادرنگی ام روی تختی قشنگ گل گلی ام پهن بود و من داشتم همزمان با نقاشی داستان کوتاهی از بزرگ علوی گوش میدادم، دیشب که سر و صدای دوقلوهای طبقه پایین من رو با , ...ادامه مطلب

  • به وقت آخرای اردیبهشت 99

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها