نشستم پشت لپ تاپ تا بنویسم، شیوه نگارش من هم که اینطوریه اینطوری که شرح حال میدم مثلا دارم کار میکنم و چای مینوشم و خانه تمیز هست یا نیست. اومدم امروزم رو اینطور شروع کنم که با وجود اینکه صبح بیش از سه ساعت وقت گذاشتم و ظرف شستم و غذا درست کردم و رفت و آمدم خانه حتی ظاهر خانه اونجوری نشد که من یک آخیش از ته دل بگم و بیام بشینم پشت سیستمم. با کمی خشم نشستم که چرا کارهای من تمام نشد چرا اصلا من باید بشینم کار کنم و با دل راحت به خونه داریم نرسم ولی بعد کلمه ها جادو کردند غرق شدم در محتواهایی که تولید میکنم حالا تو بگو که این محتواها خیلی تخصصی و غیر رمانس و غیر ادبی باشند مهم اینه که کلمه هستند و جادو میکنند مثل رنگ مثل نور... حالا دارم سعی میکنم از لحظاتم لذت ببرم از چای وسط کار و هم زدن چلوگوشتی که از صبح برای شب بار گذاشتم حتی وقتی خانه نیاز به جاروی اساسی دارد و نکشیدم.... بدنم از ورزش دیروز درد میکنه و چه خوبه که بدنم به خاطر ورزش درد میکنه چه شاکرم بابت این درد بابت توانایی، انگیزه، پول و وقتی که برای ورزش دارم ... صبح بابت موضوعی از دست همسرم ناراحت و خشمگین شدم نه که خشم شدید در این حد که چرا به من نگفته فلان ماده غذایی رو خریده درحالی که گفته بودم همیشه چک کن و جواب گرفته بودم که همیشه نمیرسم یا یادم نمیمونه که چک کنم نمیدونم واقعا جای ناراحتی داشت یا پی ام اسی که در اون هستم داره شیطنت میکنه بعدتر یادم افتاد که دیشب باید برای خواهرزاده ام کارت پستال درست میکردم ولی خسته بودم و گرسنه ام بود و بدنم درد میکرد و همسر تازه از سر کار برگشته ام چقدر مهربونانه مسئولیت این کار رو قبول کرد و قلبم رقیق شد یادم افتاد چه همیشه پشتیبانه و حواسش هست. امروز دوستی گفت خوشبحالت که به , ...ادامه مطلب
عطر یک مشت کوچک برنج دودی که امشب توی غذا ریختم تمام خونه رو برداشته، اصلا همین هم شد که دلم یکهو نوشتن خواست. دیشب خونه رو حسابی تمیز کردم،وسایل روی میزم رو مرتب کردم تا صبح زود بیدار شم و قبل از کار تصویرسازی کنم، ولی خواب موندم نه اونقدر که نرسم به دل راحت قهوه بنوشم، تخت رو مرتب نکنم،, ...ادامه مطلب
درست صبح شنبه ای است که من تصمیم گرفتم کمتر سخت بگیرمو بیشتر زندگی کنم ، فکر کنم این را حداقل چندباری مطرح کردم ولی برای آدمی که عادت کرده یکسره در حال فعالیت و بدو بدو باشه و تیک زدن و پرکردن جدول خی, ...ادامه مطلب
صبح ها را برای کنار کشیدن پرده ها دوست دارم، برای نور کج آفتاب که خودش را پهن میکند روی دیوار و گلها و فرشها،برای عطر قهوه و مزه مزه کردن طعم خوش گسش لابلای سر و صدای گنجشکها، راستی یادم باشد که پشت پ, ...ادامه مطلب
امروز روز خوب آرومی داشتم، باوجودیکه شب قبلش دیر خوابیدم و صبحش هم نتونستم خودم رو قانع کنم که کمی دیرتر از خواب بیدار شم که حالا که قراره از خونه کار کنم ساعتها و مقررات تا حدی دست خودمه ولی باز استر, ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
سه شنبه ها با موری اثری از میج البوم نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی است که به طور تخصصی در حوزه ورزش فعالیت میکند. کتاب به بیماری موری، استاد درس جامعه شناسی میچ میپردازد. موری که در سالهای پیری متوج, ...ادامه مطلب
نشسته ام تو کافه باروک, دقیقا کنار پنجره, همونجایی که میشه کتاب فروشی افق رو دید و تعداد عاشق های دست تو دست رو شمرد, چقدر عاشق دیده این خیابون به خودش خدا میدونه, چایم رو مینوشمو با عذاب وجدان ناشی ا, ...ادامه مطلب
1.با یه فنجون قهوه داغ تُرک میشینم پای لب تاپ، ساعت نزدیکای هفت صبحه و شهر شلوغِ آلودمون یواش یواش داره بیدار میشه... خب زندگی من دو ساعتی زودتر شروع شده، از همون لحظه ای که وارد آشپزخونه میشمو بابا ر, ...ادامه مطلب
نشستم تو تراس, خیره به ماه و عطر غنچه های شناور روی چای... امشب شب تنهایی نبود...که من جدا, تو جدا زُل بزنیم به ماه... ماهی که جلوی چشمامون کمرنگ و کم, ...ادامه مطلب
کلی کار هست که باید انجامشون بدم, لیستشون رو چسبوندم به دیوار روبه روم ولی انگار تا ننویسم دستم به شروعشون نمیره... اینروزها حالم خوب است, حقوقمان را , ...ادامه مطلب
اطرافیانم رو درک نمیکنم, حرف دوست و همکار و دخترخاله ها رو نمیفهمم, حرف که میزنند انگار کن موجوداتی از مریخ. حرف که میزنم با چهره های حیران جوابم میدهند که چه عجیبی. "عجیب", از چند نفر شنیده باشم خوب است؟ ولی تو فکر نمیکنی که عجیبم, تو باور داری که من فوق العاده ام. این را چند بار از تو شنیده باشم خوب است؟ تو مرا درک میکنی تو مرا میفهمی توی دنیایی که من بخاطر افکارم, عقایدم و حتی سادگی هام در رنجم تو باور داری که من و شیوه زندگی ام فوق العاده ایم. , ...ادامه مطلب
دوستان دیرینه سلام رمز همان قبلیست, عزیزانی که رمز ندارند یا فراموش کردن بگن تا تقدیم کنم. :), ...ادامه مطلب
اینها رو دارم ساعت یک و چهل و شش دقیقه نیمه شب مینویسم اگر الان رو هنوز جمعه حساب کنم فردا شنبه است, شنبه ای که قبل از هشت صبح باید از خونه بیرونم بزنمو بعد از هشت شب برگردم. حالم ترکیبی از آرامش و اضطراب توامان است. نگران پریزادم, تبِ واکسن شش ماهگی و سرماخوردگی اش و با هر سرفه اش بند دلم پاره میشود. و همزمان آرومم, از داشتنش که وقتی براش میخونی گنجشک لالا سنجاب لالا سرش رو میزاره رو شونتُ چشمای نازش رو میبنده. ... حال این روزهام ترکیبی از خستگی, انگیزه, امید, اضطرابُ دلتنگی ست. هی هر روز برنامه ای میچینم با دلتنگی شدید روزم رو شروع میکنمو ادامه میدم اظطراب توی دلم رو چنگ میکشه و در نهایت هم خستگی به چشم و تن و جانم رحم نمیکنه ولی باز هر شب به فردا فکر میکنم به یار...به یار که حضورش انگیزه خوب بودن است, دوست داشتن خودم, که اگر نقاشیهایم را تحسین نمیکرد به چه ذوقی ساعت پنج صبح دست به قلمو میبردم؟ که هر شب با سنگینی چشمها کتاب بخونم که کلیدر به جلد پنجم برسه و لیستی بلند بالا برای کتابهای بعدی... حالا هم اینهارو با خستگی مینویسم با اظطرابِ فکر کردن به هفته پیش رو, با دلهره ی میشود یا نمیشود هایش, با همه برنامه هایی که توی سرم وول میخورد و با دلتنگی شدیدی که راه نفس رو تنگ میکنه و باز امید...امید که فرداهای روشن تری در راه است, فردایی که بزرگترم, بالغ ترم, عاشق ترم... ... پ ن: کاش زم, ...ادامه مطلب
وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟ خانه درباره من سرآغاز تماس با من بایگانی آخرین مطالب ۹۶/۰۶/۱۶ صدای ملایم پیانو را به زمینه این پست پیوست کنید. ۹۶/۰۶/۱۳ یادم بماند برای شروع راه جدید پیش رو. ۹۶/۰۶/۰۴ #ماهی و گربه ۹۶/۰۶/۰۴ صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن... ۹۶/۰۶/۰۱ بگو که رَه کجاست...گریزم از سکوت... ۹۶/۰۵/۲۹ گُل پامچال بیرون بیا... ۹۶/۰۵/۲۸ پریزاد کوچکم... ۹۶/۰,ملایم,پیانو,زمینه,پیوست ...ادامه مطلب