یه کلیپی از رقص فیلم "ملکه مارها" رو نشونش دادم با هیجان گفتم ببین این فیلم مورد علاقه بچگیای منه, این دختره رو ببین همش باید برقصه وگرنه مار میشه این آقاهه رو ببین مارگیره میخواد دختر بیچاره رو بگیره. با تعجب نگام میکنه بعد میپرسه خب تَهِش چی میشه؟ _ تَهِش؟ نمیدونم یادم نمیاد ... امروز از سرکار بر,امروز,مبارک,فالم ...ادامه مطلب
صبح اومدم بنویسم غمگینم بنویسم خوب نیستم بنویسم دلم گرفته و غم سایه انداخته رو روزم... ننوشتم...فکر کردم چه لزومی دارد... غم را نباید فربه کرد نباید پر و بال داد بو کشیدم چای خوش عطر دارچینم رو, لبخند زدم به همکار زیبا و مهربونمو دستش را که داشت لواشک تعارفم میکرد رد نکردم. صفحه ی وبلاگمو بستمو از دستش لواشک گرفتم. حالا؟؟؟ حالا خوبم, خوبِ خوب, برای تک تکِ لحظات این شنبه ی قشنگ برنامه دارم, دفتر برنامه ریزی رو باز کردمو تو تاریخ امروز نوشتم: صبور بودن, پیش داوری نکردن, هدفمند بودن,بعد کارهای امروز رو لیست کردم... حالا دم دمای ظهر خوشحالم به برنامه های صبحم رسی, ...ادامه مطلب
نشستم به تمرینای سایه روشن که یهو یاد خواهرم میافتم یاد اون روزایی که من سال آخر دبیرستان بودم و اون ترم یک رشته معماری.یاد اونروزایی که همیشه دورش پر بود از مقوا و مداد و مدادرنگی و راپید... یاد اونروزایی که تا صبح بیدار میموند و ماکت درست میکرد... یاد اونروزایی که باید هی نقطه گذاشتن و هاشور گذاشتن و سایه زدن و خط کشیدن رو برای کلاساش آماده میکرد، یاد روزایی که دوتایی میشتیم هی نقطه میذاشتیم هی خط میکشیدیم تا تکالیفش تموم شه. یه کاغذ میذاشت جلوم میگفت همشو پر کن از نقطه، بعد غر میزد که اااااااااااااا چرا نقطه هات کجند و من در کمال ناامیدی فکر میکردم مگ, ...ادامه مطلب